-
اون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود ...
شنبه 24 مهرماه سال 1389 09:58
اون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود ... کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم...
-
مرد و زن
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 08:52
The Strength of a Man قدرت و صلابت یک مرد The strength of a man isn't seen in the width of his shoulders It is seen in the width of his arms that encircle you قدرت و صلابت یه مرد در پهن بودن شونه هاش نیست بلکه در این هست که چقدر میتونی به اون تکیه کنی و اون میتونه تو رو حمایت کنه The strength of a man isn't in the...
-
دوست دارم بخوانــــی
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 11:03
دوست دارم بخوانــــی There are moments in life when you miss someone So much that you just want to pick them from Your dreams and hug them for real گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید و آرزوهای خود در آغوش بگیرید When the door of happiness closes, another...
-
باز هم پاییز
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 09:35
باز هم پاییز فصل باد و برگ و باد و برگ . . . فصل رنگ و رنگ و رنگارنگ. . . فصل نیمکت فصل مشق و .... مشق و عشق و عشق و انار . . . فصل باز باران با ترانه با گوهر های فراوان. . .. فصل چتر و خیس فصل شیدایی و انتظار. . . فصل مهر و مهرگان فصل یلدا و چله . . . پاییز فرخنده باد
-
دختر فداکـــار
شنبه 16 مردادماه سال 1389 10:46
دختر فداکـــار همسرم با صدای بلندی کفت: تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش...
-
" قدر خانواده ات را بدان "
شنبه 9 مردادماه سال 1389 08:21
" قدر خانواده ات را بدان " با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اووه !! معذرت میخوام... من هم معذرت میخوام , دقت نکردم ... ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه , خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم کمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم.دخترم خیلی...
-
مجازی
شنبه 26 دیماه سال 1388 08:04
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم . فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه ! نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت...
-
دریا اولین عشق مرا بردی
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 12:40
باز هم آمدی تو بر سر راهم آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم دردا; من جوانی را به سر کردم، تنها از دیار خود سفرکردم دیریست قلب من از عاشقی سیر است خسته از صدای زنجیر است دریا اولین عشق مرا بردی دنیا دم به دم مرا تو آزردی دریا سرنوشتم را به یاد آور دنیا سر گذشتم را مکن باور من غریبی قصه پردازم چون غریقی غرق در رازم...
-
چهار چیز که نمیتوان آنها را بازگرداند
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 11:34
چهار چیز که نمیتوان آنها را بازگرداند زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و برروی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد... مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند . وقتی...
-
یه قطره اشک
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 07:53
پرده اول زمان: پنج شنبه شب موضوع: مراسم خواستگاری شب هنگام است، یک pent house به مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه بیست و چندم یک آسمان خراش در خیابان الهیه برای حضور مهمانان در نظر گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس های شیک و با دسته های گل و بعضا هدایایی در دست به پنت هاوس وارد می شوند. در این مراسم طبق سنت...
-
یه .....
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 10:10
یه ....... یه چشم همیشه باید توش اشک باشه ، وگرنه میسوزه . یه دل همیشه باید توش غم باشه ، وگرنه می شکنه . یه کبوتر همیشه باید عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسیر میشه . یه قناری باید به خوش آوازیش ایمان داشته باشه وگرنه ساکت میشه . یه لب همیشه باید توش خنده باشه وگرنه زود پیر میشه . یه صورت همیشه باید شاد باشه وگرنه به...
-
بوی عشق
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 09:49
بوی عشق بوی یاس می آید . بوی بهار نارنج . بوی عشق. بوی کوچه ی نم زده از باران بهاری. صدای جیک جیک گنجشکان. صدای ریزش آب زلال از سطحی بلند. صدای سهراب که می خواند: تا شقایق هست زندگی باید کرد. لذت قدم زدن آرام زیر باران نم نم .لذت برخورد نسیمی خنک با صورت. بهار آمده باور کن. باور کن زندگی جاریست.در این میان تنها تو...
-
و اما عشق
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 12:25
و اما عشق دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و...
-
لحظه های زندگی
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 08:47
لحظه های زندگی تو زندگی لحظه هایی هست که احساس می کنی دلت واسه یکی تنگ شده اونقدر که دلت می خواد اونارو از رویاهات بگیری و واقعا بغلشون کنی. وقتی که در شادی بسته میشه، یه در دیگه باز میشه ولی اغلب اوقات ما اینقدر به در بسته نگاه می کنیم که اون دری رو نمی بینیم که واسمون باز شده! دنبال ظواهر نرو، اونا می تونند گولت...
-
مردی با چهار همسر
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 13:28
مردی با چهار همسر روزگاری پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت.اوهمسر چهارم خود را بسیار دوست میداشت و او را با گرانبهاترین جامه ها می آراست و با لذیذترین غذاها از او پذیرائی میکرداین همسر ازهر چیزی بهترین را داشت . پادشاه همچنین همسر سوم خود را بسیار دوست میداشت و او را کنار خود قرار میداد اما همیشه از این بیم داشت...
-
روسپی و راهب
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 08:12
روسپی و راهب راهبی در نزدیکی معبد زندگی می کرد . در خانه روبرویش , یک روسپی اقامت داشت ! راهب که می دید مردان زیادی به آن خانه رفت و آمد دارند ,تصمیم گرفت با او صحبت کند . زن را سرزنش کرد : تو بسیار گناهکاری . روز وشب به خدا بی احترامی می کنی . چرا دست از این کار نمی کشی ؟ چرا کمی به زندگی بعد از مرگت فکر نمی کنی � ؟!...
-
اتل متل .....
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 10:12
اتل متل جدایی، عروسکم کجایی؟ گاو حسن پریشون، یه دل داره پر از خون عشقم که رفت هندستون، خونم شده قبرستون یه عشقه دیگه بردار، یه دنیا غصه بردار اسمشو بزار بچگی، تا آخر زندگی هاچین و واچین تموم شد، عمر منم حروم شد
-
راه بهشت
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 08:23
راه بهشت مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبوراز کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تامردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند�! پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می...
-
چشم، چشم دو ابرو
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 12:37
چشم، چشم دو ابرو نگاه من به هر سو پس چرا نیستی پیشم؟ نگاه خیس تو کو؟ گوش، گوش دو تا گوش دو دست باز یه آغوش بیا بگیر قلبمو یادم تو رو فراموش چوب، چوب یه گردن جائی نری تو بی من دق می کنم، می میرم اگه تو دور شی از من دست، دست دو تا پا یاد تو مونده اینجا یادت می یاد می گفتی بی تو نمیرم هیچ جا...؟ چشم چشم دو ابرو، دو ابروی...
-
دزدی که مامور خدا بود
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 11:03
دزدی که مامور خدا بود غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در آمد. زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز شدید سارای کوچکش را به او داد. زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید، ماشین را روشن کرد و به نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد. وقتی از داروخانه بیرون آمد،...
-
بالاخره میمیری
شنبه 12 آبانماه سال 1386 08:59
-
... قرصت زندگی ...
دوشنبه 1 مردادماه سال 1386 08:39
زندگی فرصت بس کوتاهیست تا بدانیم که مرگ آخرین نقطه پرواز پرستوها نیست مرگ هم حادثه است مثل افتادن برگ که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک نفس سبز بهاری جاریست
-
... پرواز ...
یکشنبه 27 خردادماه سال 1386 08:46
زندگی چون قفسی است قفسی تنگ پر از تنهایی و چه خوب است لحظه ی غفلت آن زندانبان بعد آن هم پرواز....
-
... باز هم گفتی می دانم! ...
شنبه 5 خردادماه سال 1386 09:49
باز هم گفتی می دانم! گفتم : می مانم تا ابد تا هر زمان که تو بخواهی گفتی : می دانم گفتم : چشمانت را در بهترین نقطه دلم قاب کرده ام برای همیشه هر گوشه دلم را که می بینم تو هم آن جایی . گفتی : می دانم گفتم : برای من از تو دوست داشتنی تر وجود ندارد باز هم گفتی می دانم . امروز چندمین روز است که تو رفته ای و من هیچ گاه این...
-
... تله موش ...
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 22:57
تله موش موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود. موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یک غذای حسابی باشد .» اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه...
-
... دریغا ...
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 11:22
اولین باری که عاشقت شدم یادته ؟ من یه کرم سیب بودم و تو یه کرم ابریشم . من به تو قول دادم دیگه هیچوقت سیب نخورم و تو هم قول دادی دور خودت پیله نزنی . ولی نمی دونم چی شد که من طاقت نیاوردم و فقط یه خورده سیب خوردم . تو هم از غصه دور خودت پیله بستی . ... حالا دومین باره که عاشقت شدم ولی حالا من هنوز یه کرم سیبم و تو یه...
-
در حسرت پلو
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 09:42
در حسرت پلو دختر بشقاب نیم خورده غذا را رها مى کند، عقب مى نشیند و مى گوید: مامان پس کى پلو درست مى کنى ؟ مادر مى گوید: هر وقت نمره بیست بگیرى . از طرف دیگر هنگام ظهر است و دختر از مدرسه برگشته است ، خندان ، کیفش را باز مى کند و دفتر دیکته اش را نشان مى دهد و مى گوید: مامان ببین ؛ نمره بیست آوردم زن دفتر رامى گیرد...
-
قورباغه ها
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 09:59
قورباغه ها روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه ی دو بدند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود. جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند... و مسابقه شروع شد.... راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند. شما می...
-
... زخم های عشق ...
شنبه 27 آبانماه سال 1385 09:44
<< زخم های عشق >> چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد . ا مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند. ا مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش...
-
... ریسمان امید ...
شنبه 6 آبانماه سال 1385 13:24
هرگز ریسمان امید را رها مکن. وقتی احساس می کنی که دیگر تحمل نداری، جادوی امید است که به تو نیرو می دهد تا راه را ادامه دهی. اعتماد به نفس را هرگز از دست مده، تا آن زمان که باور داری: توانایی، دلیلی داری تا بکوشی. هرگز مهار شاد زیستن خود را به دست دیگری مده، بر آن چنگ بزن، آنگاه همواره در اختیارت خواهد بود. این ثروت...