۩۞۩ گذرگاه عاشقی ۩۞۩

و خداوند عشق را آفرید...

۩۞۩ گذرگاه عاشقی ۩۞۩

و خداوند عشق را آفرید...

... زخم های عشق ...

 

<< زخم های عشق >>
 
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد .ا
 مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند.ا
 مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود ....ا
 تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد . مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت .ا
 تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند . کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود , صدای فریاد مادر را شنید , به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت .ا
 پسر را سریع به بیمارستان رساندند . دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد . پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود .ا
 خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از و خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد .ا
 پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد , سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت : این زخم ها را دوست دارم , اینها خراش های عشق مادرم هستند ....ا
نظرات 4 + ارسال نظر
... چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:25 ق.ظ

سلام

امیدوارم خوب باشید!

یاحق!

... چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:30 ق.ظ

خیلی وقتها مفهوم عاشقی با خود خواهی ها قاطی میشه و تشخیصش خیلی خیلی سخت!!

یاحق!

علیرضا شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.only-abadan.persianblog.com

سلام رفیقی که منو تنها نمیزاری سلام به تو با اینکه من نبودم ولی تو به یادم بودی
من برگشتم ولی تو پرشین بلاگ اگه دوست داری من آپ کردم بهم سر بزن منتظرتم
یا حق تا بعد

پیشی چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:17 ب.ظ

چرا هیچی نمی نویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد