۩۞۩ گذرگاه عاشقی ۩۞۩

و خداوند عشق را آفرید...

۩۞۩ گذرگاه عاشقی ۩۞۩

و خداوند عشق را آفرید...

یه قطره اشک

 


    پرده اول

زمان: پنج شنبه شب
    موضوع: مراسم خواستگاری
    شب هنگام است، یک pent house به مساحت حدود 1000 مترمربع در طبقه بیست و چندم یک آسمان خراش در خیابان الهیه برای حضور مهمانان در نظر گرفته شده است. حدود 150 نفر از افراد با لباس های شیک و با دسته های گل و بعضا هدایایی در دست به پنت هاوس وارد می شوند. در این مراسم طبق سنت کهن ایرانی با مراسم خواستگاری، شربت، شرینی، میوه و شام سرو می شود. تنها هزینه ی شام 150 نفر مهمان، رقمی حدود 170 میلیون ریال (شام هر نفر حدودا 113 هزار تومان) برآورد می شود. مراسم خواستگاری در محیطی صمیمی و بدون نگرانی انجام می شود.
    
در پایان مراسم مهمانان از میزبانان به خاطر پذیرایی تشکر کرده و به سوی خانه ها پرواز می کنند.
    
    
پرده دوم

    مراسم: سفر
    موضوع: صرف شام
    همان پنجشنبه حدودا همان ساعات
    مادری با دختر 9-8 ساله اش که به شدت معصوم می نماید و از چالوس عازم تهران هستند، از «در» رستوران شهرام واقع در جاده چالوس وارد می شوند. مادر که بسیار موقر است به آرامی به پیشخوان نزدیک می شود و از مدیر رستوران می پرسد:
    
ـ ببخشید ارزانترین غذای این رستوران چقدر است؟
    ـ 3000 تومان خانم و آن هم چلوکباب کوبیده.
    
ـ آیا غذایی ارزانتر از این ندارید؟
    ـ خیر، از چلوکباب کوبیده ارزانتر چه می خواهید؟
    فرزند با خجالت چادر مادر را می کشد و نجوا می کند:
    
ـ مامان ظهر هم ناهار نخوردم، مامان، و پا به زمین می کوبد.
    
مادر با اضطراب به مدیر رستوران می گوید:
    
ـ اگر کباب کوبیده را بدون برنج بدهید چقدر می شود؟
    ـ 2000 تومان خانم.
    
ـ لطفاً یک پرس بگذارید.
    
چند قدم به سمت میزهای سالن پیش می رود، داخل کیفش را وارسی می کند. مناعت طبع، نیاز فرزند و ... با این همه برمی گردد و خواهش می کند:
    
ـ آقا ببخشید گوشت برایمان خوب نیست لطفا سفارش مرا لغو کنید.
    
اما کودک که تصمیم به لغو برنامه ندارد، این بار گریه را سر می دهد. قطرات بلورین اشک به آرامی در گوشه ی چشم مدیر رستوران نیز ظاهر می شود، اما خودش را جمع و جور می کند، پشت به مادر می ایستد و می گوید:
    
ـ ببخشید خانم غذا را گذاشته اند، نمی توانم کنسل کنم.
    
چند دقیقه بعد برای اینکه مادر تحقیر نشده باشد، از همان غذا (یک پرس چلوکباب کوبیده با یک سیخ کباب اضافه) روی میز گذاشته می شود.
    
مدیر رستوران:
    
ـ یک سیخ کباب جایزه ی دختر خانم گل شماست.
    
و به آرامی یک قطعه اسکناس دو هزار تومانی را به سمت دخترک می لغزاند و می گوید:
    
ـ این هم برای خریدن یک عروسک کوچولو؛ آخه دخترم تو هم هم سن دختر من هستی.
    
و تحمل نمی کند به نایبش می گوید:
    
ـ اون خانم با دخترش حساب کردن یادت نره.
    
و به کنار رودخانه می رود تا اشکش سیلی شود و

 

 

یه .....

 

یه .......

یه چشم همیشه باید توش اشک باشه ، وگرنه میسوزه .
یه دل همیشه باید توش غم باشه ، وگرنه می شکنه .
یه کبوتر همیشه باید عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسیر میشه .
یه قناری باید به خوش آوازیش ایمان داشته باشه وگرنه ساکت میشه .
یه لب همیشه باید توش خنده باشه وگرنه زود پیر میشه .
یه صورت همیشه باید شاد باشه وگرنه به دل هیچ کس نمی چسبه .
یه دفتر نقاشی باید خط خطی باشه وگرنه با کاغذ سفید فرقی نداره .
یه جاده باید انتها داشته باشه وگرنه مثل یه کلاف سردرگمه .
یه قلب پاک همیشه باید به یه نفر ایمان داشته باشه وگرنه فاسد میشه .
یه دیوار باید به یه تیر تکیه کنه وگرنه میریزه