عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی
عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم
سلام توصیفه قشنگی بود جدی می گم موفق باشی
و عشق تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
یا حق
سلام
جالب بود
موفق باشی
سلام..زیبا نوشتی...آپم و منتظرت...یا علی
سلام
میدونید که من اصولا با عشقول نویسی رابطه ای ندارم مگر وقتی باران ببارد ......
اما ای وقتی عشق میاد و تو دیگه نه عقل میفهمی چیه و نه منطق...وقتی اولین نگاه میبردت به اوج....
وقتی قلبت از سینه میزنه بیرون یا وقتی دستات عرق میکنه وقتی حتی نمیتونی به معشوق نگاه کنی...ای کاش به حقیقت میتونستیم ببینیم و به او برسیم....
سلام
میومیو
سلام دوست گلم
من آپم و منتظر حضور سبزت
چه عکسهای قشنگی تو وبلاگت می ذاری
منتظرتم
بای بای
سلام دوست عزیزم
من دوباره آپم و منتظر حضور سبزت
بای بای
تبریک میگم بهتون عشقتون پاینده باد و همیشگی
خوشبختانه میبینم هر روز و هر روز محکم و محکم تر میشه
میو میو
سلام از شما کمک میخوام تا من وبلاگمو گسترش بدم ممنون میشم من می خواستم قابمو عوضش کنم
سلام خیلی وقته که نیستی چرا؟
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس
سخت دلگیرتر است
شوق باز آمدن سوی توام است اما
تلخی سرد کدورت در تو پای پوینده راهم بسته
ابر خاکستری بی باران راه بر مرغ نگاهم بسته
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست
آرزو می کردم
دشت سرشار ز سرسبزی رویاها را
من گمان می کردم
دوستی همچو سروی سر سبز
چار فصلش همه آراستگی است
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی است
من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سبزی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلب ها زآهن وسنگ
قلب ها بی خبر از عاطفه اند
در میان من وتو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دست های تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی
وتو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
آه می بینم می بینم
تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم
من چه دارم که تورا درخور هیچ
من چه دارم که سزاوار تو هیچ
تو همه هستی من هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟ همه چیز
تو چه کم داری؟ هیچ
آرزو می کردم که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی؟
سلام تنبل خان
چرا آپ نمی کنی می خوام بدونم ؟
من دوباره آپم بیا خوشحالم کن
بای بای
خیلی جمله خوبی بود امیدوارم در تمام مراحل زندگیت پیروز باشی
یه سری به وبلاگ ما بزن
در ضمن نظز یادت نره
... آهنگی گذاشتی که بی اختیار روزی چند بار برای شنیدنش به وبلاگ سر می زنم ...
یاحق!
سلام گلهای من
دلم براتون خیلی تنگ شده بود. گرفتار یک مهمان بودم که یک ماه و نیم منزل ما بود و البته الان از رفتنش خیلی غمگینم. بدجوری عادت کرده بودم بهش...
به هر حال... شما چرا کم پیدا شدید؟ هم کم پیدا و هم کم کار! دلم برات تنگه ‹هم› عزیزم. کجایی؟
سلام دوست عزیزم
ممنون که به این نکته اشاره کردی . من اول داستان نوشتم که تروا توی یک محاصره ۱۰ ساله بوده و این که جنگ ۱۰ روز به روز انجامید هم در واقع منظور جنگ نهایی بوده که باعث شکست تروا میشه و توسط یونان فتح میشه
ولی خب من این کلمه ۱۰ روز رو از تو وبلاگ حذف کردم که بقیه دوستان مثل شما در اشتباه نیافتند .
مرسی که بهم گفتی
بازم منتظرتم
بای بای