برو به کف آشپزخانه نگاه کن.
آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی.
آنها گلهایی هستند که او
برایت آورده است.
خودش آنها را چیده.
صورتی و زرد و آبی
آرام ایستاده بود که
سورپرایزت بکنه
هرگز اشکهایی که چشمهای
کوچیکشو پر کرده بود ندیدی
در این لحظه احساس حقارت کردم
اشکهایم سرازیر شدند.
آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم
بیدار شو کوچولو ، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم