۩۞۩ گذرگاه عاشقی ۩۞۩

و خداوند عشق را آفرید...

۩۞۩ گذرگاه عاشقی ۩۞۩

و خداوند عشق را آفرید...

... زیباترین قلب ...

 

سلام

        نمیدونم چرا هیچکس به این مسئله فکر نمیکنه وقتی عشقی بین دو نفر برقرار میشه اتفاق ساده ای نیفتاده که بشه ساده از اوون گذشت کاشکی همه به این مسئله توجه میکردند که عاشق قلبشو به عشقش هدیه میده و اگر چیزی از عشقش نگیره اون قلب همیشه یه جای خالی رو روی خودش احساس میکنه.

مطلب زیر رو بخونید تا بهتر متوجه منظورم بشید

     

 

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب

را درتمام آن منطقه دارد . جمعیت زیاد جمع شدند . قلب او کاملاً سالم بود و

هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی

زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند.

ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست .

مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با

قدرت تمام می‌تپید اما پر از زخم بود.  قسمت‌هایی از قلب او

برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی

جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین  گوشه‌هایی

دندانه دندانه درآن دیده می‌شد.

   

 مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود می‌گفتند

که چطور او ادعا می‌کند که زیباترین قلب را دارد؟

مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی می‌کنی؛

قلب خود را با قلب من مقایسه کن ؛ قلب تو فقط مشتی زخم و بریدگی و خراش

است .

 

پیر مرد گفت : درست است . قلب تو سالم به نظر می‌رسد اما من

هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمی‌کنم. هر زخمی نشانگر

انسانی است که من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشی از قلبم

را جدا کرده‌ام و به او بخشیده‌ام. گاهی او هم بخشی از قلب

خود را به من داده است که به جای آن تکه‌ی بخشیده شده قرار داده‌ام؛

اما چون این دو عین هم نبوده‌اند گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد

که برایم عزیزند؛ چرا که یاد‌آور عشق میان دو انسان هستند.

بعضی وقتها  بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده‌ام اما آنها چیزی

از قلبشان را به من نداده‌اند، اینها همین شیارهای عمیق هستند .

گرچه دردآور هستند اما یاد‌آور عشقی هستند که داشته‌ام .

امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعه‌ای

که من در انتظارش بوده‌ام پرکنند، پس حالا می‌بینی که زیبایی واقعی چیست ؟

مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر

می‌شد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای

بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و

در گوشه‌ای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به

جای قلب مرد جوان گذاشت .

 

مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود،  اما از همیشه زیباتر بود

زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود .

 

 

... فقط عشقه که میمونه ...

 تقدیم به مهربونم

بازم آهنگ وبلاگ رو به یاد اون عوض کردم هرچند آهنگ دلگیریه ولی مطمئنم که خوشش میاد

 

تو این دنیای دیونه فقط عشقه که میمونه

با اون لبخند شیرینت
تو مثل گریه غمناکی
بمون پیشم که میدونم
تن آلوده ولی پاکی

تو این دنیای دیونه
فقط عشقه که میمونه

غرور پوچت رو بشکن
نگو پیشم نمی مونی
من از چشم تو می خونم
که از رفتن پشیمونی

تو این دنیای دیونه
فقط عشقه که میمونه

شبای خسته و خالی
چراغ خونه خاموشه
دلم از ماتم عشقت
عزاداره سیاه پوشه

تو این دنیای دیونه
فقط عشقه که میمونه

تو باغ قلب من بی تو
هزارون غنچه پژمرده
از اون ترسم که برگردی
ببینی عاشقت مرده

تو این دنیای دیونه
فقط عشقه که می مونه

 

... حسرت ...

 

وقتیکه عاشق چشمات شدم تازه فهمیدم که زیبایی چیست

وقتیکه تو رو در قلب کوچکم جای دادم تازه صدای ضربان قلبم را شنیدم

وقتیکه دست در دستان تو نهادم تازه معنای گرمی را درک کردم

هنگامیکه به یاد تو هستم می فهمم که آرامش چیست

و هرگاه به جدایی می اندیشم کنار خود سایه مرگ را می بینم

 

 

... استوار چون کوه ...

مهربونم هم
 
اگه قبول کنیم که خدا همه جا ناظر بر کارامونه شاید سختی ها تو زندگی قابل تحمل تر باشه پس سعی کن قوی باشی مطمئنم این مشکلات برای تو یه پر کاه هم نیست
 
هان ای کوه بلند 

ای سرا پا همه پند

از تو این تجربه آموخته ام 

که نلرزد تنم از غرش ارابه سنگین زمان

کاه بودن ننگ  است 

کوه می باید بود

... دوست ...

 

دلم چند حرف می خواهد.


یک د با آن انحنای نازک که راز بودن در آن نهفته است.

 یک و که سر در گریبان برده در هجوم باد و سکوت کرده است.

یک س با دندانه های همسان که ستاره ها را میشمارد تا سپیده دم.

دست آخر هم یک ت که نقطه تنهایی را به آغاز تو میرساند.


دلم چند حرف می خواهد تا با آنها واژه ای بسازم و تا دوردست بیایم.

تا برسم و دست تو را بگیرم.

راستی...
تو کجایی ای دوست ؟

دلم خیلی گرفته ....

 

 

... مال تو ...

 

سلام هم جان


اگر در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند و صدای قلبت

 آبرویت رابه تاراج می برد، مهم نیست که مال تو باشد، مهم این است که فقط

باشد.زندگی کند، لذت ببرد،نفس بکشد........

 

... عشق و دوستی ...

تفاوت عشق و دوست داشتن :

1) هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تپش قلب شما زیاد شده و هیجان زده می شوید در حالی که وقتی کسی را که دوست دارید می بینید احساس سرور و شادمانی به شما دست می دهد.

2) وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید ولی وقتی فردی که دوستش دارید می بینید به او لبخند می زنید .

3) وقتی در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید هر آنچه در ذهن دارید به زبان آورید اما در مورد کسی که دوستش دارید اینگونه نیست .

4) در مواجه شدن با کسی که عاشقش هستید دست و پای خود را گم می کنید و نمی توانید صحبت کنید در صورتی که وقتی کسی که دوستش دارید را می بینید می توانید ابراز وجود کنید .

5) وقتی معشوقه شما گریه می کند شما هم گریه می کنید ولی وقتی که کسی را دوست دارید گریه کند به او قوت قلب می دهید و به او می گویید که گریه نکند .

6) احساس عاشق بودن و درک آن به وسیله نگاه است ولی دوست داشتن بیشتر از طریق شنوایی است ( از طریق ابراز علاقه به صورت کلامی )

7) شما دوستی را می توانید پایان دهید ولی هرگز نمی توانید چشمان خود را بر عاشق بودن ببندید

... تمام دنیای من هم ...

تمام دنیای من هم
اگر آفتـاب به عـظمـتـش و آسمان به وسـعـتـــش و کوه به صلابـتـش می نازد من به تو می نازم چون قشنگـــترین صدای زندگـیــم تـپـش قلـب تـــــوست و زیباترین تصویرزندگی ام نگاه پر مهر توست.
کویر زنده است چون امید دارد روزی باران به آن هستی می بخشد و من نیز زنده می مانم چون تــــو باران جان بخش منی.
اگر زندگی قطره اشکی بود به پایت می ریختم تا بدانی دیوانه وار دوســـــــــتت دارم

هنوزم در پی اونم
که میشه عاشقش باشم                                                
مث دریایه من باشه
منم چون قایقش باشم

هنوزم در پی اونم
که عمری مرهمم باشه
شریک خنده و شادی
رفیق ماتمم باشه

هنوزم در پی اونم
که عشقش رو سادگی باشه
نگاههای پر از مهرش
پناه خستگیم باشه

میگن جوینده یابنده است
ولی پاهای من خستس
من حتی با همین پاها
میرم تا حدی که جا هست

هنوزم در پی اونم
که اشکامو روی گونه ام
با اون دستای پر مهرش
کنه پاک و بگه جونم بگه جونم

نکن گریه منم اینجام
بزار دستاتو توی دستام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام
تو احساس منو میخوای
منم ای وای تو رو میخوام

خستم و دلتنگ.

هم جونم مدتیه ازم دلگیره چون میدونم این شعر احساس رو خیلی دوست داره یراش گذاشتم و آهنگ وبلاگم رو هم تا اطلاع ثانوی همین میگذارم تا بدونه چقدر دوستش دارم.

 

... آموخته ام که ...


 

آموخته ام  که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام  که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام  که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام  که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام  که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می 
توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام  که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام  که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام  که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام  که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام  که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام  که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را 
تصاحب خواهد کرد

آموخته ام  که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

آموخته ام  که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

آموخته ام  که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم

آموخته ام که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید

آموخته ام که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد
 
زندگی

... تولدت مبارک ...

از  دفتر  عمر  گشودم  فالی                 

 

                        ناگاه  ز  سوز  سینه  صاحب  حالی

 

                                            گفتا:که خوش آن کسی که اندر بر او

 

                                                             یاری است چو ماهی و شبی چون سالی

 

 

هم جانم سلام ؛

 

راستش، میخواستم ، یه مطلبی درست و حسابی و متناسب با قصدم -که همون تبریک تولدت بود- بنویسم . مثلا یه چیزی به نام "در ستایش عشق" و یا متنی در همین مایه ها ، که خب نشد ویا به عبارتی، نتونستم ، چون اوضاع و احوال جوی طوری بهم ریخته که جمع جور کردن کلمات واقعا سخته ، و همینطور که شما استاد خوبم بهتر می دونی، چیزی که تو این شرایط نوشته بشه ، خیلی مزخرف و چرند از آب در میاد و بر دل که نمی نشینه هیچ ، اسباب  زحمت هم می شه !

پس مناسب دیدم که چندتا از رباعیات حکیم عمر خیام رو که همه ی گفتنی ها رو یک جا و به زیباترین شکل ممکن بیان کرده با هم در چنین روزی مرور کنیم ،‌ باشد که مقبول افتد .  و باز هم زاد روزت را شادباش می گویم.

 ولی اگر پیشم بودی شاید طور دیگه ای میتونستم از دلم برات بگم.

 

ما لعبتگانیم  و  فلک  لعبت باز

از روی حقیقی نه از روی مجاز

بازیچه همی کنیم برنطع وجود

رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

 

از آمدنم  نبود گردون  را  سود

وز رفتن من جاه و جلالش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

 

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

روز دگر از عمرمن وتو بگذشت

تا من باشم غم دو روزه نخورم

روزی که نیامده است و روزی که گذشت

 

آورد به اضطرارم اول به وجود

جز حیرتم از حیات چیزی نفزود

رفتیم به اکراه و ندانیم چه بود

زین آمدن و بودن و رفتن مقصود

 

تقدیم به گل زندگیم