عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی
عشق نمی پرسه دوستم داری؟ فقط میگه: دوستت دارم
خیانت
سلام . دلم برات خیلی تنگ شده بود..
پسرک از شادی تو پس خود نمی گنجید... راست میگفت ...خیلی وقت بود که ندیده بودش..دلش واسش یه ذره شده بود..تو چشای سیاهش زل زد همون چشمایی که وقتی ۱۶سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و هوارو عربده بالاخره کاری کرد که باهم دوست شدن...
دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حرفای پسرک پرید و گفت: من دیرم شده زودی باید برم خونه...
همیشه همین جور بوده هر وقت دخترک پسرک را میدید زود باید بر میگشت..
پسرک معطل نکرد و کادویی که برای دخترک خریده بود رو با کلی اشتیاق به دخترک داد...
دخترک بی تفاوت بسته را گرفت و تشکری خشک و خالی کرد...حتی کنجکاویی نکرد داخل بسته رو ببنید...
پسرک خواست سر سخن روباز کند که دخترک گفت : وای دیرم شد..من دیگه برم خداحافظ...
خداحافظی کردند و پسرک در سوک لحظه جدایی ماتم گرفت و رفتن معشوق را نظاره کرد..
***
دخترک هراسان و دل نگران بود...در راه نیم نگاهی به بسته انداخت ...یه خرس عروسکی خوشگل بود.. هوا دیگه داشت کمکم سرد میشد وسرعت ماشین هاییکه رد میشدند ترس دخترک رو از دیر رسیدن بیشتر میکرد..
پسره مثل همیشه ۵ دقیقه تاخیر داشت اما بازم مثل همیشه ریلکس بود...دخترک سلام کرد و پسر پاسخ گفت.
دخترک بی درنگ بسته را به پسر داد و نگاه پر شوقش را به نگاه پسر دوخت.پسر نیم نگاهی به بسته انداخت و گفت: مرسی...بسته را باز کرد و ناگاه چشمش به نامه ای افتاد که عاشق خوش خیال دخترک برای او نوشته بود... لبخندی زد و به روی خود نیاورد...چند دقیقه ای را با هم سپری کردن و باز مثل همیشه خداحافظی و نگاه ملتمس عاشقی که از لحظه ی وداع بیزار است..این بار دخترک عاشق بود و پسره معشوق او..معشوقی که شاید جسم اون سر قرار با 5 دقیقه تاخیر حاضر شده بود ، اما دلش از لحظه اول جای دیگه ای بود...
***
کمی آن طرف تر صدای جیغ لاستیکی دخترک و پسر را متوجه نقطه ای در آن طرف کرد..پسرکی در زیر چرخ های ماشین جان می داد و آخرین نگاهش دوخته شده به معشوقه ای بود که به او خیانت کرده بود...
دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس
از این نامهربونی ها دارم از غصه میمیرم
رفیق روز تنهایی ! یه روز دستات و میگیرم
تو این شب گریه میتونی پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه چی میشه عاشقم باشی
دوباره من دوباره تو دوباره عشق دوباره ما!
دو هم نفس دو هم زبون دو هم سفر دو هم صدا
تو ای پایان تنهایی پناه آخر من باش
تو این شب مرگیه پاییز بهار باور من باش
بذار با مشرق چشمات شبم روشن ترین باشه
میخوام آیینه خونه با چشمات همنشین باشه
دلم گرفت ای هم نفس پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت چه بی صدا نفس نفس
آهای عاشقان اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید ، با صداقت عشق را ابراز کنید ، تنها عاشق یک دل باشید ، تنها به یک نفر دل ببندید ، و با یکرنگی و یکدلی زندگی کنید
آهای عاشقان به عشق خود وفادار باشید ، تا پایان راه با عشق باشید ، و از ته دل عشق را دوست داشته باشید
آهای عاشقان از تمام وجود عاشق شوید ، و با اراده و اطمینان پا به این راه بگذارید
رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست ، رسم عاشقی صداقت است پس سرلوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید
آهای عاشقان نه لازم است مجنون باشید و نه فرهاد ، تنها خودتان باشید ، همین و بس........
آهای عاشقان ، ساده نباشید ، عشق را از ته دل بخواهید و انتظار عشق را حتی تا پای مرگ بکشید
آهای عاشقان عشق را برای قلبش بخواهید نه برای هوس و خوش گذارنی و گذراندن لحظه های زندگی با هدف عاشق شوید و با عشق نیز از این دنیا بروید
سالروز میلاد خجسته فاطمه زهرا (س)
سرور بانوان جهان، عطای خداوند سبحان، کوثر قرآن، همتای امیر مومنان و الگوی بی بدیل تمام جهانیان بر همه زنان عالم مبارک باد. بزرگ بانویی که مهر آمیزترین حکمت الهی، کوثر خاتم شد تا پایان یک رسالت را به آخر رساند، تا به فضل خدا، عطای وجودش در وسعت بی کران عطش ما جاری شود، تا آنگاه بتوانیم از همه سراب ها رها شویم و از چشمه حقیقتش سیراب، با این که کمتر کسی به کُنهِ وجودی او رسیده، ولی برای تشنگان حقیقت امکان دست یابی به ایشان از طریق علم و عمل به گفتار و سیره آن صدیقه کبری میسر است.
میدونین چرا آب همیشه به اونچیزی که میخواد میرسه ؟
1- دقیقا میدونه چی میخواد. (پایین رفتن)
2- اگه به به سنگ برسه اول سعی میکنه دورش بزنه، بعد اگه نتونست سوراخش میکنه
3- اگه به یه چاله رسید، آروم صبر میکنه تا پرشه بعد رد شه
بیاید ما هم در برابر مشکلاتمون مثل آب باشیم و مثل آب با مشکلات برخورد کنیم
نمی دانم چرارفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا، تاکی، برای چه،
ولی رفتی
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد!