۩۞۩ گذرگاه عاشقی ۩۞۩
و خداوند عشق را آفرید...۩۞۩ گذرگاه عاشقی ۩۞۩
و خداوند عشق را آفرید...درباره من
عشق یعنی وقتی تو
انتخابت شک نداری
عشق یعنی کم کردن فاصله ها
عشق یعنی کلید یه رابطه محکم
عشق یعنی ...................
ادامه...
پیوندها
- جوکستان (بابک)
- همیشه غایب من (سولماز)
- گپ دوستانه با .... (حامد)
- در جمع من و ... (ری را)
- سایه تنها ( سایه)
- خودم و خودام (مانا)
- مجموعه عکس (محسن)
- صبا و پرهام
- بی نشان (رویا)
- دلم برات تنگه (سارا)
- شب ایرانی (عرشیا)
- عاشقانه (سیاوش)
- شقایق وحشی (مرجان)
- هانی و مانی
- عشق بدون مرز(علی راد)
- حرفهای نگفته (محبوبه)
- خلوتگاه یک عاشق(شمیلاوفرهاد)
- حکایت های من(ندا)
- مسافر کویر(محمدعلی)
- دلسوخته (ایرج)
- عاشقانه آرام(می گل)
- تنهائی های ما(نسرین)
- پرسه های عاشقانه (ازتباردرد)
- امواج دریا (نفیسه)
- خرقه پوشان (بیتا)
- در عطش توام (نسرین)
- حرف هایم برای نگفتن (آزاده نیلی)
- دل نوشته ها .... (مهدی)
دستهها
جدیدترین یادداشتها
همهبایگانی
- مهر 1389 4
- مرداد 1389 2
- دی 1388 1
- مهر 1387 1
- شهریور 1387 1
- تیر 1387 2
- خرداد 1387 3
- اردیبهشت 1387 1
- فروردین 1387 3
- اسفند 1386 1
- بهمن 1386 1
- آبان 1386 1
- مرداد 1386 1
- خرداد 1386 2
- اردیبهشت 1386 2
- بهمن 1385 1
- آذر 1385 1
- آبان 1385 2
- مهر 1385 1
- شهریور 1385 2
- مرداد 1385 3
- تیر 1385 5
- خرداد 1385 6
- اردیبهشت 1385 12
آمار : 152753 بازدید
Powered by Blogsky
... بارالها ...
پرسیدم : بارالها ، چه عملی از بندگانت تو رابه تعجب وا میدارد؟
پاسخ آمد :اینکه تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می برید ودوران پس از آن را در حسرت بازگشت به کودکی می گذرانید....
اینکه سلامتی خود را فدای مال اندوزی می کنید و سپس تمام دارائی خود را صرف بازیابی سلامتی می نمائید....
اینکه شما به قدری نگران آینده اید که حال را فراموش می کنید ، در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را .. !!
اینکه شما طوری زندگی می کنید که گوئی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر میگیرد که گوئی هرگز زنده نبوده اید....
پرسیدم : چه بیاموزیم ؟
پاسخ آمد :
<< بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی کشد ، ولی
التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز دارد >>
هم و ها
دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ق.ظ
هر دفعه این اهنگو میشنوم ناخداگاه اشکم جاری میشه هیچ اهنگی نتونسته بود با من اینکارو بکنه خوب معلومه چرا
فکر میکنم به دلم زیادی ظلم کردم دلمو بازیچه خودم و دیگران قرار دادم .
بیش از ده بار سعی کردم اهنگ رو بنویسم ولی نشد
حرفای دلمو بنویسم ولی نشد
اخه شاید دیگه اینجا جای من نیست .
یه وقتایی فکر میکنم دل چطوری حرف میزنه
یه وقت با اشک یوقت با لبخند یوقت با شکستن
یوقت با اه کشیدن
دیگه بسه وقت رفتنه
یه وقتایی از کسیکه دوسشدارم وقتی میخوام ازش جدا بشم چجور اون زمان و اون لحظه رو نگه دارم نزارم تا تموم بشه ولی تموم میشه
حالا وقت تموم شدنه
میو میو
خیلی وبلاگ خوبی دارید.به نظر من شما که دارید وقت وپولتون رو پای اینترنت مصرف میکنید بهتره که از این راه کسب درآمد هم بکنید با عضو شدن توی این سایت. علی الخصوص شما که وبلاگ پر بیننده ای دارید(همینطور بیننده های این وبلاگ).میتونید تا ماهیانه 90میلیون تومان پول دربیارید…توضیحات بیشتر توی: www.doller.blogfa.com
این بهترین روشه چون رایگانه، برای شما چک قابل نقد در بانک رفاه رو میفرسته، مزاحم استفاده معمول شما از اینترنت نمیشه .حتما توضیحات رو بخونید.ضرر که نداره.
سلام
قشنگ بود آدمو بفکر میبره
این همه تلاش این همه محنت و رنج
اخرشم رفتن و رها شدن
جوری که انگاری هیچوقت نبودی
در پناه حق
وبلاگ خوبی داری جهت آشنایی بیشتر بیا به ما سر بزن
لطفا اگر تونستی منو توی لینکهات بزار
سلام!
روزعید که می خواستم با عشق او شادباشم به خا طر معنی واژه عشق غرق اندیشه شدم. همان اندیشه که در اولین دیدارش عاشقم کر ده بود. بازهم با خودم گفتم که:
اول او آفریده شد وبعد از آفرینش خدا عا قش شد.
بعدا با خود گفتم نه عشق قبل از خدا ست ورنه خدا عاشق نبود.
گفتم: پس عشق خدارا آفرید. در جدال بودم که اگر عشق قبل از اون آفریده شده پس با ید عشق را پرستید نه خدارا.
با خودم سخن میگفتم ودری شده که درین جدالم.
امروز که عید بود خدارا دیدم بر من قاه قاه می خندید ودیوانه ام می پنداشت.
شیطان بر خدا فریاد زد که نخند. وسخت میگریست. با گفتگوی خدا وشیطان غو غای عجیبی بر پابود.
آنگاه دیدم که شیطان بر نعش هزاران کودک آواره پیران فرتوت وبیوه زنان سرگردان اشاره وخدارا میگوید.
آنگاه که مرا از در گاهت رانده بودی عزرائیل را نمی آفریدی
واگر لعنت را آفریده گان تو نثارم میکنند من به عزرائیل و نافر مانیم می اندیشم. انگاه شیطان اشک هارا پاک قاه قاه بر خدا خندیده گفت. باراندنم خرسندم واین لعنت را به جان می پذیرم
تا با فر مان برداری تو من عزرائیل نشدم. طعنهء شیطان بر خدارا کفر پنداشتم
عزرا ئیل را دیدم که منتظر امر است. جانم را برکف نهادم وخطاب به هر سه گفتم. جانم از شما وقلبم را تسلیم عشق میکنم.که دوستش دارم. ظریفی